• وبلاگ : شب نوشته‏هاي تلخون
  • يادداشت : جانا سخن از زبان ما ميگويي...
  • نظرات : 15 خصوصي ، 12 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    چقدر با کامنت شيوا حال کردم ! خيلي جالب بود برام ... ايول.

    ببين, راجع به جوابي که به آخرين کامنت عمومي دادي, يه جمله ي باحال دارم : 

    «همه بلدن بشينن پاي تلويزيون و يه سريال ببينن. مهم اينه که تو وقتي خودت رو با اونها مقايسه ميکني, چي از اونها بيشتر داري که خودت براي بدست آوردنش تلاش کردي ؟ »

    البته اين رو من اولين بار داشتم با پسر دائيم (7 سالشه) حرف ميزدم که بهش گفتم, اصلا گوش هم نکرد ! ولي بعد خودم يه کم فکر کردم ديدم عجب چيزي گفتم !  

    پ.ن. : کلا همه ي پيام هاي من بصورت خصوصي ارسال ميشه, نميشه تيکش رو برداشت ... يه کاريش بکن. کامنت هاي يه پست اونقدرها ارزششون از خود پست کمتر نيست. بخصوص جوابهاي تو بهشون.

    پاسخ

    !!!! ج.پ.ن:سيستم ارسال خودکار پيام ها به شکل خصوصي توي پارسي بلاگ يه چيزيه شبيه سيستم تاييد کامنتا تو بلاگفا!بعد از اينکه جواب کامنتا رو ميدم عموميش هم مي کنم.به همين سادگي به همين خوشمزگي...فقط يه سوال جزو نويسنده هاي وبلاگتون هستي؟يعني منظورم اينه که آدم ميخواد مستقيم بهت جواب بده کجا بايد مراجعه کنه؟؟؟؟!!!

    بذار اول يه کامنت بذارم بعد بقيه کامنت ها رو بخونم

    چقدر سنگين بود ! البته شايد تاثير آهنگي هم که ميشنوم باشه, ولي چقدر سنگين بود !

    من توي جشن فارغ التحصيلي هم دوره اي هاي همين هم دنشکده ايتون بودم. اونجا هم جو خيلي سنگين بود. من حالا بيخيال براي چي اونجا بودم, ولي صداي هق هق دوستاش کل سالن رو پر کرده بود. 

    گفتن تسليت ميگم هيچ وقت هيچي رو تغيير نداده, هيچ کسي رو هم هيچ وقت آروم نکرده. کاملا درست ميگي. 

    کاش همه ي افراد توي همچين موقعيتي ميتونستن آغوشي مثل اوني که تو پيدا کردي پيدا کنن براي خودشون. نظرم رو راجع به مرگ نوشتم توي بلاگ خودمون, اگه خواستي بعد از اين نظرم دوباره بخونش, ولي اينکه وقتي يکي از نزديکان من بميره چه عکس العملي نشون ميدم ... يه چيزه, اينکه خودم در مورد مرگ خودم چي فکر ميکنم يه چيز ديگه.

    من حتي فاتحه فرستادن رو هم قبول ندارم. يعني چي اصلا ؟

    من آذر گذشته که مادربزرگم فوت کرد, بالاي قبرش گفتم "خوب بخوابي ماماني, ديدي ديگه دردهات تموم شد ؟ هميشه خاطراتت خوبت زنده ميمونه, مطمئن باش ... " و يه سري حرف توي اين مايه ها ... 

    يعني چي فلان عزيز, خدا بيامرز ؟ مگه مرگ و زندگيش به بودن جسمش بين ماهاست ؟ ... نميدونم, يه چي ميخوام بگم, نميدونم چطوري بگمش. بيخيال. بعدا اگه جمله بندي خاصي به ذهنم رسيد ميام و اون رو هم اضافه ميکنم.

    چرا انقدر تلخ شدي تلخون؟!

    از اون سؤالهاست كه قاعدتاً مخاطب جوابي بهش نميده!حسم نسبت به حال و هواي اين روزهاي وبلاگت همين سؤال بود...

    همين.

    پاسخ

    ديدي كه جوابتو دادم ;-) اون هم نه کوتاه! يــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه عالمه! تلخ بودن هم دليل ميخواد يکي مثل من عزيز!براي روشن شدن ذهن ساير مخاطبين هم يه تيکه هايي از جوابم رو ميذارم اينجا!اون هم با تلخيص و جرح و تعديل!"...تلخ كرد مزه ي دهنم رو.اين همه بي انصافي...بعد ديدم هرچي مي بينم واقعيت جامعه اطرافمه.مشت:نمونه خروارحالا هي بيشتر مي بينم.سوار اتوبوس ميشم هر دو تا خانومي كه هم صحبتن در حال غيبتن! لحن غيبت كردنشون مثل مراسم نخود خوردن برره اي هاست واسم.گاهي به خودم ميام مي بينم منم مثل جماعت شدم!حق بده بهم تلخ باشم وقتي مي بينم خودم هم اون چنان جداي از اين عادات و رفتارها نيستم.خيلي وقتا خودم هم فكر اونايي ام كه دارم مذمت شون مي كنم...وقتي مي بينم دارم كاري عليه اين همه بدي نمي كنم...بعد من با خودم فكر مي كنم اگر من يه كار مفيدي ميکردم بهتر نبود؟يا اينکه اينا همش شعاره؟؟؟بعد كه خبر مرگ يکي مياد از خودم ميپرسم من اگه بميرم كجاي كار دنيا لنگه؟اصلا مگه كاري هم كردم واسه خوب تر شدن دنياي اطرافم؟جز غر زدن؟؟؟؟!!!!!!**كلا اينا مشغوليات فكري منه كه هي تلخ ترم ميكنه!حالا تو اين محيط مجازي كه خوبم.بيچاره اطرافيام كه توي دنياي واقعي نميدونن با موجودي مثل من كه عين هواي بهار هر ثانيه يه جوره چي كار كننالبته اتفاقاي خوب هم هست...اصلا همين که فهميدم دنياي اطرافم واقعا چه جوريه خودش اتفاق خوبيه!منتها اين اتفاق خوب شبيه چوب معلمه که صدا نداره ولي خب خوب دردي داره و من به خاطر دردشه که فعلا اين جوري ام.از شوک ضربه در بيام و بفهمم بايد چه کنم تا حس بي مصرفي تا حس تماشاگر صرف بودن نداشته باشم حتما بهتر ميشم!...راستي منظورت از تلخي اين 3 تا پست آخرم که نبود؟آخه اصلا خودم نسبت به اين آخريا چنين حسي نداشتم.واقعا با عشق نوشتم هر تيکه اش رو...عشق هم شيرينه حتما ديگه.ولي اون کوتاه نوشت هايي که ميذارم سمت چپ وبلاگ اغلب تلخه!
    سلام متن طولاني و زيبايي بود.از حضورتون و لطف تون ممنون.

    به روزم.

    شما رو به حضور دعوت مي كنم.

    از مستور فقط چند روايت معتبر رو تونستم کامل و دقيق بخونم ديگه مستور خوندن هام(!) نه کامل بوده و نه دقيق ! _البته يه جورايي ميشه گذاشت به حساب بدبيني خيلي زيادم به نويسنده هاي چند دهه اخير_
    عجب ! شرمنده. اشتباه منم بذاريد به حساب نا آشنايي با سيستم پارسي بلاگ.
    پاسخ

    :)
    + Mohammad 
    آخه چرا؟
    پاسخ

    چي آخه چرا؟ كجاش اينقدر مبهم بود واست؟
    + شيوا 
    دوستت دارم!
    پاسخ

    چه قدر خوبه كه هستي...

    سلام به روزم و منتظر.

    تيك نظر خصوصي اتوماتيك فعاله و نميشه برش داشت.

    + شيوا 

    هيچ كس منتظر خواب تو نيست...كه به پايان برسد

    لحظه ها مي آيند....سالها مي گذرند....و تو در قرن خودت مي ماني.....

    + حانيه 
    مرگ ....واژه ي غريبي است....كه سال هاست با ما آشناست.....مرگ اين واژه ي غريب سال هاست آرزوي خيلي هاست...مرگ،لذت زندگي.....نوشتت خاطراتم و زنده كرد خاطراتي كه سال ها بود ازشون فرار مي كردم....
    + آلابسكينتون 
    واييييي چي شده سارا ؟ آخه چرا؟ اين جمله را كه دوست نداشتي منم نميگم؟كي بوده حالا؟ الان حالت خوبه؟