• وبلاگ : شب نوشته‏هاي تلخون
  • يادداشت : به احترام اصغر فرهادي
  • نظرات : 4 خصوصي ، 4 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سياوش 
    سلام
    اول از همه به خاطر اين پست ازتون تشکر مي کنم و خسته نباشيد ميگم که بعد از خوندنش تصميم گرفتم يک بار ديگه هم فيلم رو ببينم و ديروز که براي بار دوم ديدم نه حوصله م سر رفت و نه بعدش پشيمون شده بودم .
    يه سوالي اين دفعه برام پيش اومد که چرا الي وقتي بادبادک رو مي خواد بده به بچه , ميگه اينو بگير من ديگه بايد (يا "ميخوام" يادم نيست) برم . شايد اين يه اصطلاح عاميانه براي اين بود که بادکنک رو برگردونه شايدم يه پيامي داشت .
    يه جا که کوچيک ترين بچه داره لب ساحل بازي مي کنه به نظرم مي گه خاله الميرا , خيلي مهم نيست ولي گفتم شايد شما هم بهش توجه کرده باشيد.
    منم هيچ گافي از فيلم نتونستم بگيرم , فقط به نظرم جايي که داشتن دور ميدون مي چرخيدن شهاب حسيني فرمون رو طبيعي نمي چرخوند (شايدم درست مي چرخوند) اينم خيلي مهم نيست .
    آرزوتون هم تقريبا در هر دو دفعه اي که من سينما بودم برآورده شد , اولين بار البته سانس خلوتي بود ولي دفعه دوم هم که بعد از ظهر بود نصف سينما خالي بود (البته صداي باز کردن کيسه خوراکي ها به قوت خودش باقي بود !)
    فکر مي کردم فقط من تو سردخونه نفهميدم اين الي هست يا نه مثله اينکه اشتباه کردم .
    سفر شمال ? ساعته ي خوبي (نمي دونم مي شه گفت خوب يا سخت يا ناراحت کننده يا چيز ديگه اي )‌بود . و چه قضاوت هايي که تو اين مدت نکردم که به نظرم بهتر بود نمي کردم.
    اميدوارم آقاي فرهادي هم اينجا رو ببينن.
    موفق باشيد