سارا شايد باورت نشه ! اما اين روزها من هم دچار هم ذات پنداري عجيبي شدم . مثلآ اين سريال هاي سرکاري ماه رمضون رو که ميبينم به جاي شخصيت هاي بد بختش قرار ميگيرم و علت اينکه خودم رو به جاي افراد خوش بخت قرار نميدم هم خودم نمي دونم . چند شب پيش خوابي ديدم که تعريفش خالي از لطف نيست ...
خواب ديدم توي زمين فوتبالم و يکي از بازيکن هاي تيم استقلال به توپ ضربه ميزنه و اين توپ ميخوره به سر من و من ضربه مغزي ميشم ! بازيکنه ميره زندان و ميخوان اعضاي بدن منو اهدا کنن که ييهو از خواب ميپرم !!! {اين الان تلفيقي از در مسير زاينده رود و ملکوت بود ، البته من وسط خواب پريدم شايد در ادامه بقيه سريال ها هم مي بودن !} . عزيزم يه امري هست به نام بيکاري ، بي برنامگي ، روزمرگي ، يکنواختي و ... که بعضآ جوونا بهش گرفتارن (لا اقل من در مورد خودم ميگم) و به نظرم علتش همينه !