• وبلاگ : شب نوشته‏هاي تلخون
  • يادداشت : دنياي اين روزاي من...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 13 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    اگه بدوني چقدر با اين پستت حال کردم !

    اگه بدوني ... 

    قشنگ يه جورايي طعم صداقت رو که توش موج ميزد رو چشيدم و لذت بردم.

    ايول.

    اتفاقا, من هم با بقيه دوستان (با توجه به کامنت ها : شيوا, شيوا,شيوا,شيوا,شيوا,شيوا ... شيوا,غزال, هادي) موافقم که خوب کاري کردي که آپ کردي. 

    و, من هم خيلي از اين کارها ميکنم. ميشينم ساعت ها واسه خودم داستان ميسازم, با آدم هاي مختلف دعوا ميکنم, وسط ماجراهايي که همه اش تو ذهنمه تيکه ميندازم, يهو يه داستان جنايي به موضوع خنده تبديل ميشه ! و خيلي جالبه که تقريبا روزم رو همين ها ميتونن تغيير بدن. يعني يه روز که اصلا حال ندارم رو ميتونن به يکي از سرخوش ترين روز هام تبديل کنن و برعکس ! 

    و به نظرم اين دليلي بر ايراد گرفتن به خود نيست. "(بعد از خواندن اين بخش مطمئناً با من موافق خواهيد بود که به جاي استفاده از واژه‌ي «هم‌ذات‌پنداري‌» بهتر بود از واژه‌هايي مثل:مازوخيسم/ساديسم/جوگيري استفاده مي‌کردم.)" پس با اين حساب ديگه منو چي ميگي ؟!!! خدا به خير بگذرونه ... 

    ولي خوب کاري کردي نوشتي, باز هم بنويس.

    موفق باشي

    پاسخ

    اِِ ؟واقعا؟!اصلا فكر نميكردم كسي با اين پست حال بكنه!از زاويه اي كه تو گفتي تا حالا بهش نگاه نكردم!شايد ايناس كه باعث ميشه زندگيم از ركود دربياد!شايد اصلا ناخودآگاه خودم هستم كه هميشه چنين موقعيت هايي رو ايجاد ميكنم...!بهش فكر ميكنم