به نام خدا.
گهگاه چيزهايي مي نويسي كه اصلا و ابدا نمي فهمم منظورت و انگيزه ات چي بوده از اون مطلب.
پر ميکشم از پنجره ي خواب تو تا تو
هر شب من و ديدار در اين پنجره با تو
به هر صورت هنوز هم خوشحالم.
ولي انگار دوباره برگشتي تا چيزهايي بنويسي كه منو آتيش بزني و خرسند بشي.
مي دوني اين جور تفكراتت چقدر مغمومم مي كنه.
ولي مي نويسي.
وبلاگ خودته.
صاحبش هستي.
دوست داري هر چيزي كه خوشت مياد رو توش بنويسي.
مي دوني ام كه سايه ي حضور من هم هميشه اينجاها (حس) مي شه،ولي خب شايد ديده نشه.
همونطوري كه سايه ي تو توي وبلاگ مسكوت راكد مونده ي من هر روز حس مي شه.
بنويس.
آزاد و راحت.
از مسير سبزت منحرف نشي.
جملاتي كه مي نويسي تا جايي كه من مي بينم به مسيرت ارتباطي نداره.
زميني نشو.
گفتگو با استاد رو هر روز ببين.
متن اش رو بخون و آهنگش رو با تمام وجود لمس كن.
********
تموم شد ترانه...