یا قاضی الحاجات
*آدم بعضی وقتا فقط به خاطر دیگرانه که نای نوشتن پیدا می کنه
**گاهی وقتا آدم بهونه های 5 سالگی اش را تازه توی 15 سالگی پیدا می کنه
***آدم گاهی اوقات از انتظار یه اتفاق،ته ِ کاسه ی امیدش را هم سوراخ می کنه، ولی انگار که نه انگار!
****تلخون عاشق سرماست.در عین حال عاشق اینه که سرش حسابی گرم باشه. هیچ چی مثل پایان این تابستون خفقان آور باعث آرامشش نشد.هزار بار شکر.
###############################################
آدم شک می کند به گذشته؛
به کرده هایش.
گاهی آدم باید همه شجاعتش را جمع کند و از خودش بپرسد:
یعنی تا حالا همه دنیا سرم شیره مالیده اند؟
و بعد با اطمینان جواب بدهد:
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــــه
آدم شک می کند به خوب و بد؛
آدم معیارهایش را لا به لای این همه ترازو گم می کند؛
آدم حتی ترازوی خودش را هم لا به لای این همه جنس گم می کند.
آدم تردید دارد به آموخته هایش.
آدم شک می کند
و آن گاه،
گم می شود...
گم می کند...
05/05/1385
###############################################
من که می دونم،الان هر کس بخواد به این نوشته نظر بده شروع می کنه به نصیحت. که آره غصه نخور و خدا هست و ... یا اینکه نوشته را صد در صد فلسفی می کنه: گاهی اوقات شک بهترین راه رسیدن به ایمانه... (البته آشناها که هیچی، ولی غریبه ها که نظر می دن اکثرا این طوری اند.خدا را شکر غریبه هم که زیاد توی وبلاگ ما سر و کله اش پیدا نمی شه.پس نتیجه می گیریم کلا این قسمت آخر را الکی نوشتم)
فقط یه یادآوری برای هر کسی که گذرش از کنار "تلخون" رد می شه
تلخون هر چی می نویسه راسته،هر چی می نویسه از واکنش های خودشه در برابر حوادث،همه نوشته هاش چکیده ی خودشه،ولی این دلیل نمی شه که تا از مرگ نوشت همه فکر کنن که لابد افسرده است.تا از نا امیدی نوشت بگن لاید عاشق شکست خورده است،تا از خدا نوشت بگن لابد فرشته بی گناهه. نوشته ها هر چه قدر هم از خود خود خودم در اومده باشن باز عین من نیستن.حس نوشته ام هر چی باشه مال همه عمرم که نیست.یه وقت اگه از دلتنگی واسه از دست رفته هام می نویسم دلیلی بر این نیست که خواب و خوراکم غصه است... خب یه روز آدم از صبح دلش تنگه.یه روز از صبح شاده.چه می دونم!
بعضی وقتا هم تلخون فقط خودشو جای دیگران می ذاره و فکر می کنه توی اون شرایط چه احساسی می تونسته داشته باشه...اما باز هم هر چی نوشته عین احساس حقیقیش بوده.
این نوشته هم که تاریخش زیرشه.اون شب،از صبح به همه باورهام شک کردم.تا چند روز هم ادامه داشت.خب حالا که الان دارم توی وبلاگم می نویسمش که دیگه توی اون حالت نیستم.
*مثل همیشه توضیح دادنم بیش تر از حرف اصلی ام طول کشید...
والسلام