به نام خدا
شب نوشتهی:30/6/86
×××
دیشب یه دوست عزیزی بهم یه هدیه داد.مناسبتش البته...!!! من میگم یه هدیه در زمانی که اصلا انتظارش رو نداری طعم تمشک میده. باور نداری؟
شب بیداری با کتابم رو حدودای 2 صبح به اتمام میرسونم.کتابی واسم نمونده بود.یکهو یه فرشته 3 تا کتاب برام از غیب فرستاد و خب آدم با کتاب چی کار میکنه؟ میخوندش دیگه. ولی خب فکر کنم من خوردمش. 3:30 بیاد واسه سحر بدار بشم. بر خلاف حدسم که: شاید خواب بمونم، وقتی بیدار میشم که هنوز ساعت هم زنگ نزده.
یه صدای وحشتناک توی سکوت کوچه سر میزنه.کامیونه؟ تریلیه؟ چیه این ساعت شب که اومده بار خالی کنه؟هر چی هست چرت آدم رو میپرونه...گوینده شبکه یک با هشیاریای که از یه آدم در اون ساعت صبح بعیده،حرف میزنه. خوشم میاد از لحن و طرز تعریف کردن داستاناش.بعد تصاویری از حج و کعبه رو نشون میده. و من به قدرت نیرویی فکر میکنم که این همه آدم رو یک جا جمع کرده و کی میفهمه که چه وقت خودش هم از این نیرو بهرهمند می شه؟دلم حج میخواد و آرزوش میکنم.
یاد یه چیزی میافتم. بعضی شبها قبل از اینکه بخوابم و صبح موقع بیرون رفتن از خونه، یه آیه الکرسی میخوندم و بعد میگفتم خدایا این پیشت باشه و هر وقت کسی به معجزه احتیاج داشت این آیات رو بذار به حساب دعای من واسه وقوع اون معجزه. حالا خودم چه قدر به اون معجزه احتیاج داشتم.معجزهای که آرومم کنه. مثل یه شیر کاکائوی داغ، بعد از یه پیادهروی طولانی زیر بارش برف ،توی شبهای زمستون.
راستی... من اون داستان کوتاهه رو نوشتم... و فرستادمش. درست دقیقه 90...هنوز تصمیم نگرفتم بذارمش روی وبلاگم یا نه...و اینکه من بالاخره دارم با پرده ی جدید اتاق آشتی میکنم.
و یه سوال... به نظر شما آدم باید به شمارندهی وبلاگش اعتماد کنه؟ من از13/6 وبلاگم رو به روز نکردم ولی هر روز توی رنج 20-14 نفر بازدید کننده داشتم. توی وبلاگ به روز نشده دنبال چی میگشتن؟
×××
توی این مدت که به روز نکردم 3 بار شروع کردم به نوشتن برای وبلاگ...اما هر بار آخرش به این نتیجه رسیدم که چیزی که نوشتم مزخرفه. حتی همین هم خیلی به دلم ننشست. کاش یکی بهم بگه اصلا این طور نوشتن جذابیتی هم داره؟ برای کسی مهم و یا جالب هست که بدونه شبهای یه شب بیدار چه طوری میگذره؟ قبلا دست نوشتههای ادبی! خودم رو میگذاشتم تو وبلاگ.نتیجه نداد.یه مدت فقط نقد بعضی از مسائل رو نوشتم... اون هم اون طوری که باید جواب بده نداد.حالا این جور نوشتن... نمیدونم!
×××
وای باران،وای باران
شیشهی پنجره را باران شست
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ،
میپرد مرغ نگاهم تا دور...
وای باران،وای باران
(کسی میدونه این شعر مال کیه؟من دیوونهی اون ترجیع بند وایباراناش هستم)