آقای فرهادی این پست را می نویسم به احترام «چهارشنبه سوری». به احترام «درباره الی» و به احترام شما.
آقای فرهادی بعد از اینکه «درباره الی» را دیدم تا چند روز ذهنم مشغول آدم هایی بود که انگار توی آن 2 ساعت من هم لحظه به لحظه با آن ها زندگی کرده باشم.سفر کرده باشم.خندیده باشم.تا حد مرگ ترسیده باشم.غصه خورده باشم.نگران شده باشم.حتی شاید _ یواشکی و دور از چشم همراهان_ کمی هم گریه کرده باشم پا به پای سپیده،علیرضا یا پیمان.
هر وقت که توی خیابان یا از تلویزیون تبلیغ فیلم را می دیدم دوباره به تمام تصاویری که از فیلم در ذهنم بود فکر می کردم.تمام صفحات وب را جست و جو کردم.نقدها و مصاحبه های شما و سایر بازیگران را خواندم، عکس های فیلم را دیدم و بعد به خودم گفتم نمی فهمم. من نمی فهمم چرا این قدر این فیلم ذهنم را مشغول کرده؟ توی نقدها نکاتی بود که من انگار ندیده بودم.چه طور می شود؟چرا من این همه ریزه کاری را ندیده بودم پس؟ بعد هی بیشتر و بیشتر از شما خواندم.شمایی که درباره تان می نوشتند: جوان سی و چند ساله با فیلمهایی که حکایت از نبوغ دارد. تصمیمم را گرفتم.من باید دوباره «درباره الی» را می دیدم. قبلش اما یک کار دیگر واجب بود. دوباره دیدن «چهارشنبه سوری».فیلمی که گرچه توی سینما ندیده بودم اما حتی تماشایش توی خانه هم روی من تأثیرش را گذاشته بود. «چهارشنبه سوری» را دوباره دیدم اما نه به خاطر خود فیلم. بازی بی نقص و روان و باورپذیر «ترانه علیدوستی» ، «هدیه تهرانی» ،«پانته آ بهرام» و «حمید فرخ نژاد» را دیدم اما دنبال شما می گشتم توی تمام لحظه ها.می خواستم ببینم شما کجای «چهارشنبه سوری» هستید. می خواستم حضورتان در «چهارشنبه سوری» را مقایسه کنم با شمایی که در «درباره الی» می بینم. چند ساعتی هست که از دیدن دوباره ی «درباره الی» برمی گردم و باور کنید دوباره مثل بار اول موقع غرق شدن «آرش» حتی نمی توانستم درست نفس بکشم.این بار البته مدام به بخشی از مصاحبه ی «پیمان معادی» بازیگر نقش«پیمان» فکر می کردم.گفته بود آن 3 دقیقه ای که همه دارند توی آب دنبال «آرش» می گردند را ما یک هفته هر روز بازی کردیم. از شما ممنونم آقای فرهادی. یک هفته تلاشتان برای این 3 دقیقه به من حتی فرصت نفس کشیدن نداد.توی گرمای این فصل دستانم یخ کرده بود،صدای امواج توی گوشم می پیچید و دلم می خواست می شد که از روی صندلی سینما _از کنار این آدم هایی که می توانستند در بی نظیرترین صحنه ی فیلم به خوردن چیپس ادامه بدهند_بلند شوم. شاید حتی مثل «نازی» دستانم را جلوی دهانم گرفته بودم و دعا می کردم.
آقای فرهادی بعد از صحنه ی بی نظیر غرق شدن «آرش» توی آب، من یک جای دیگر هم نتوانستم جلوی تند شدن ضربان قلبم را بگیرم. جایی که «نازی» دنبال ساک «الی» ویلا را می گردد و وقتی پیدایش نمی کند از شدت خوشحالی و از فرط امیدواری چشمانش برق می زند. و بعد آن طور حقیقی و بدون جنبه ی نمایشی زیر لب دعا می کند. ممنونم از «رعنا آزادی ور» به خاطر این صحنه. وقتی دستانش را جلوی دهانش گرفته و امیدواری از چشمانش پیداست و بعد البته آن ضربه ی نهایی که امیدها را بر آب می دهد و ضربان قلب من هم آرام تر می زند.
راستی آقای فرهادی از کوچولوهایی که در فیلم تان بازی کردند هم ممنونم.خصوصا به خاطر دو تا صحنه ی فراموش نشدنی. اول وقتی که دخترها دارد تلاش می کنند به بزرگترها بفهمانند آرش غرق شده. صدای گریه و جیغ شان توی گوشم مانده. اصلا بازی بی اغراق همین دو تا برای اضطراب و مقدمه ی صحنه ی غرق شدن کافیست. و بار دوم وقتی که بزرگترها دارند سعی می کنند از حرف های این بچه ها نشانه ای از «الی» بیابند و بچه ها آن طور کودکانه دارند حقیقت چیزی را که ندیده اند می گویند.
از «پیمان معادی» و «مانی حقیقی» هم ممنونم. اگر خودم نخوانده بودم محال بود باور کنم این ها نابازیگرند. چه کسی باور می کرد؟ بعد از آن صحنه ی کتک خوردن «سپیده» از «امیر» و تمام جاهایی که دروغ های «سپیده» لو می رود و «امیر» طوری سر تکان می دهد که آدم عمق حس چنین فردی را درک کند.کسی که از بارزترین مشخصه ی رفتاری همسرش _یعنی این ویژگی که مسئولیت هایی خارج از توان و حیطه ی وظایفش بر عهده می گیرد_ شاکی است. خیلی سخت می شود باور کرد که پیش از این «مانی حقیقی» با کارگردانی به دنیای سینما مربوط می شده نه بازیگری. کارگردانی «کنعان» و «کارگران مشغول کارند» و البته دستی هم در فیلمنامه نویسی داشته(فیلمنامه ی «کنعان» و «چهارشنبه سوری» مشترکا با اصغرفرهادی) یا اینکه «پیمان معادی» قبل از این تجربه ی بازیگری بیشتر فیلمنامه نویس بوده(کما، عطش،شام عروسی،کافه ستاره و...) و چندتایی هم فیلم کوتاه ساخته.
ممنونم از «شهاب حسینی» به خاطر بازی روانش. به خاطر اینکه هربار واقعا مستأصل شده آن طور سوزناک می گوید:«ای وای، ای وای »
ممنونم از «مریلا زارعی» به خاطر صحنه ای که شب شده و همه لب آب منتظر «الی» هستند و او را می بینیم که دارد با چشمانی نگران زیر لب صلوات می فرستد.به خاطر صحنه ای که می خواهد برای همه توضیح دهد تا از خودش و «آرش» بابت گم شدن «الی» رفع اتهام کند .به خاطر صحنه ای که بعد از جداکردن«امیر» و «سپیده» می خواهد «امیر»را بزند وبه خاطر تمام نگرانی های مادرانه ای که کلیشه ای بازی شان نمی کند.
ممنونم از «احمد مهرانفر» به خاطر اینکه نقش آدم های صاف و صادق را خوب بازی کرد. برای صحنه ای که وقتی زن شمالی دارد ماجرا را لو می دهد از بس هول می کند سوار ماشین شده و فرار می کند و جایی که یادش رفته به رفقا دروغ گفته و جریان تلفن مادر «الی» را آن قدر راحت لو می دهد و به خاطر صحنه ی ورود «علیرضا» که او تنها کسی است که به علیرضا نزدیک می شود و هین طور بعد از کتک کاری «امیر» و «سپیده» هم تنها کسی است که به «امیر» نزدیک می شود.
ممنونم از «ترانه علیدوستی» برای تمام نگاه هایش در فیلم.که تازه در بار دوم تماشای فیلم برایم معنادار شد. پر از نگرانی و عذاب وجدان و کمی هم خجالت. چیزی که بار اول صرفاً خجالت تعبیرش می کردم. و به خاطر صحنه ی نسبتا طولانی بادبادک بازی که آقای فرهادی بار اول نفهمیده بودم چرا چنین صحنه ای را_آن هم این قدر طولانی_ طوری فیلم برداری کردید که فقط چهره ی خندان «الی» پیداست و اصلا ما بادبادکی را نمی بینیم. و بعد تازه دستم آمد این خوشی مقدمه ی مصیبت هاست.
ممنونم از «گلشیفته فراهانی».از او هم به خاطر تمام نگاه هایش در فیلم. چیزی که باز هم در تماشای دوباره ی فیلم برایم رو شد. وقتی دروغ ها و پنهان کاری هایش لو می رود نگاهش مملو از ترس و شرمندگی است.شرمندگی به خاطر رفتاری که می داند بعد از آشکار شدن حقیقت از «امیر» سر می زند. به خاطر صحنه ای که بعد از اینکه غریق نجات ها از یافتن «الی» نا امید شده اند آن طور داد می زند و بعد به خاطر آن گریه.گریه ای که مرا هم به گریه درآورد. و همچنین ممنونم از «گلشیفته فراهانی» به خاطر ترسناکترین و پرهزینه ترین دروغ فیلم که با آن سختی ادایش کرد.
آقای فرهادی باید بگویم از شما ممنونم به خاطر اینکه:
1. در تبلیغات فیلم اسمی از بازیگر نقش «علیرضا» نمی برید و چه عالی که این کار را کردید تا ما فریب بخوریم و فکر کنیم نقش این آدم اصلا تاثیری در روند فیلم ندارد و من که به نوبه ی خودم منتظر بودم از آن پراید یشمی رنگ یک آدم معمولی و شاید اصلا یک نابازیگر پیاده شود و واقعا از دیدن چهره ی بازیگر شوکه شدم و به خودم گفتم خب پس منتظر باش که آقای فرهادی یک برگ برنده ی دیگر هم در دقایق پایانی فیلم رو کند.
2. بعد از سال ها این بار اولی بود که وقتی از سینما بیرون آمدیم هیچ کس نگفت حیف پول بلیط و تنقلات!
3. آن جور نفس های من را به شماره انداختید.
4. فیلمی ساختید در مورد بی اعتبار یا بهتر بگویم نسبی بودن قضاوت ما راجع به افراد.(قضاوت درباره «الی» قبل و بعد از ناپدید شدنش)
5. فیلمی ساختید در مذمت دروغ که شعار نمی داد که ایها الناس دروغ نگویید که عاقبتتان این چنین و آن چنان می شود. و من هم اگر شماره ی 218«همشهری جوان» را نخوانده بودم اصلا نمی فهمیدم شخصیت های این فیلم جلوی چشم من به هم 13 بار دروغ گفته اند و من این قدر راحت پذیرفته ام.انگار که دروغ گفتن بخشی از روزمره ی شان بوده و حتی به چشم من ِ تماشاگر هم نیامد. از بس که دروغ گفتن جلوی چشمانم عادی جلوه کرد اصلا زشتی اش به چشمم نیامد و نفهمیدم غالب مصیبت های فیلم بابت همین دروغ هاست.
6. هیچ گافی از شما توی فیلم ندیدیم. من خودم بیشتر از همه دقتی که شما روی حالت چهره ی بازیگرها قبل و بعد از گم شدن الی داشتید را دوست دارم. چهره ها مستأصل و به هم ریخته و بدون آرایش، لباس ها نامرتب و شنی،موها آشفته و دست ها لرزان از شدت اضطراب،از سرما،گلوی آدم هایی که از شدت نگرانی غذا نخورده اند خشک، و صداهایشان هم صدای آدم هایی که بعد از گذشت یک روز و یک شب پر از اضطراب و پر از داد و فریاد گرفته و خش دار است.
7. در سردخانه جوری چهره ی جنازه را نشان می دهید که باز هم شک کنیم:خودش بود یا نه؟ و قضاوت بماند بر عهده ی خودمان.
8. صحنه ی اجرای پانتومیم را آن قدر باورپذیر ساختید.(که بعدا فهمیدم هیچ بازیگری از سوژه ی پانتومیم دیگری خبر نداشته و هرکس فقط سوژه ی خودش را می دانسته و خودش هم باید فکر می کرده چه جوری اجرایش کند و بقیه واقعا دارند جلوی دوربین حدس می زنند که منظور بقیه چیه) به همین خاطر هم هست که حدس زدن ها آن قدر واقعی و شلوغ پلوغ و درهم برهم است.درست مثل واقعیت و به خاطر اینکه سوژه ی پانتومیم هرکس نشانگر بخشی از شخصیتش است.
9. آخرین صحنه:تقلا برای بیرون کشیدن ماشین از شن و ماسه
10.آن قدر صبوری کردید تا با تمام فراز و فرودها به این فیلم اجازه ی نمایش دادند و ما را هم در لذت بردن از فیلمتان همراه کردید
راستی آقای فرهادی می خواهم یک آرزو هم برای «درباره الی» بکنم، آرزو می کنم هنگام نمایش «درباره الی» سالن های سینماها خیلی شلوغ نشود. گرچه شاید به چشم شما و تهیه کننده ی فیلم این بیشتر شبیه نفرین باشد،اما بگذارید خیلی ها بروند«خروس جنگی» تماشا کنند .باور کنید برای فهمیدن و همراه شدن با فیلمتان بیشتر از همه سکوت لازم است که مثلا برای خود من،وقتی که چند ساعت پیش رفتم برای تماشای دوباره ی فیلم اصلا وجود نداشت.بار اول صبح رفتم سینما که خب خلوت بود اما بار دوم آخرین سانس سینما بود و این قدر شلوغ کردند که مجبور شدیم جایمان را عوض کنیم. بدتر از همه واکنش ها به فیلم بود. وقتی «احمد» _بعد از پیدا نشدن ساک «الی»_دارد با شوق می آید تا از «سپیده» شماره موبایل «الی» را بگیرد و روی سنگ ها پایش می گیرد و به حالت افتادن می افتد خندیدند. وقتی «علیرضا» دنبال دستشویی می گشت(که بعدا می فهمیم می خواسته وضو بگیرد) قهقهه زدند و چند نفری هم حدس زدند:معتاده! وقتی «امیر» «سپیده» را کتک زد کف زدند و سوت کشیدند. خب حالا به نظر شما بهتر نیست این آدم ها بروند «خروس جنگی» را ببینند تا بتوانند این احساساتشان را در جای درست تری نمایش دهند و سالن «درباره الی» هم آن قدر خلوت باشد تا آدم هایی که آمده اند برای دیدن فیلم شما _نه رفتن به پیک نیک_ در سکوت تمام ریزه کاری های فیلمتان را ببینند و مثل من از شوق لذتی که این گره گشایی های فیلم برایشان داشت، و از شدت اضطرابی که در حین تماشای فیلم داشتند حتی شب هم خوابشان نبرد.
آقای فرهادی من _ بی هیچ اغراقی_ اولین بار بود که خودخواسته فیلمهایی را دوباردیدم.(«درباره الی» در سینما و «چهارشنبه سوری» در خانه) وقتی که می شنیدم آدم هایی بوده اند که 2 بار و 3 بار و 6 بار «آتش بس»، «مارمولک»،«کما» یا «اخراجی ها1» را دیده اند نمی توانستم تعجب نکنم. اما حالا فکر می کنم ترسی ندارم از اینکه اعتراف کنم بار اول که «درباره الی» را دیدم بخش بزرگی از جزییات به چشمم نیامد و وقتی نقدها و مصاحبه ها را خواندم فهمیدم باید یک بار دیگر این فیلم را ببینم تا جزییاتش دوباره به چشمم بیاید
آقای فرهادی در آخر امیدوارم توانسته باشم با این پست به شما و به «درباره الی» ادای احترام کرده باشم و دعا می کنم که از این دست فیلم ها در سینماهای ایران خیلی بیشتر بیاید.خیلی بیشتر.ما به شما امید داریم.