سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 138759

  بازدید امروز : 4

  بازدید دیروز : 39

شب نوشته‏های تلخون

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

 

درباره خودم

شب نوشته‏های تلخون
تلخون
هر کی خوابه خوش به حالش/ما به بیداری دچاریم.

 

لینک به لوگوی من

شب نوشته‏های تلخون

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

بایگانی

شب‏نوشته‏های 85
شب‏نوشته‏های 86
شب‏نوشته‏های 87
شب‏نوشته‏های 88
شب‏نوشته‏های 89

 

اشتراک

 

 

داس دلهره

نویسنده:تلخون::: یکشنبه 86/5/21::: ساعت 12:37 عصر

به نام خدا

شب نوشته‌ی 20/5/86

×××

مبدا،جاده، بوق کامیون و اتوبوس، خطوط ممتد، عوارضی، سبقت، تصادفات، پلیس های خسته، شب، ترافیک،  فالله خیر حافظا ، مقصد...

ساعت 11 شبه! با تمام تلاشمون واسه شام نخوردن گشنم می شه. نیمروی بی سر و صدای یازده شبی! بعد از چند روز اومدم اینترنت یه خبری بگیرم. یه خبری گرفتنم 56 دقیقه طول می کشه... خیلی دردناکه که انتظار داشته باشی بعد از چند روز نبودن چند نفری ازت خب گرفته باشن و بیای ببینی هیچ خبری نیست.صدای داد و بیداد از تو کوچه میاد. نمی‌فهمم دعواست یا دارن مهمونای ساعت 1 شبشون رو با بوق و کرنا بدرقه می‌کنن. قبل‌ترها تفریح سالم من نگاه کردن به کوچه از پنجره بود.آدمایی که تند و تند می‌رفتن و عجله داشتن و آدمای بی خیالی که انگار دنیا منتظر اوناست. بچه مدرسه‌ای ها که از ذوق تعطیل شدن کوچه رو می‌بردن هوا و تو... تویی که نمی دونم کی هستی ولی پا به پای من شب بیداری کردی. من می‌دیدم همه چراغ‌ها خاموشن، حتی وقتی دارن اذان می‌زنن(اذان می‌گن) ولی تو که نمی‌دونم کی هستی پا به پای من بیدار بودی...گاهی سایه‌تو از پشت پنجره می دیدم. خنده‌ام می‌گرفت. چرا  توی این سکوت و تاریکی،همزمان داریم به این کوچه‌ی خلوت که جز باد هیچ موجودی توش حرکت نداره، نگاه می‌کنیم! می‌خندی تلخون؟ هذیون نیست. باور کن. اون هم مثل من بیدار می‌موند. گاهی من زودتر می رفتم بخوابم و گاهی اون! من حتی نمی‌دونم دختر بود یا پسر. آره! ما توی یه کوچه زندگی می‌کنیم و  پنجره خونه هامون هم، به هم دید داره ولی من نمی‌دونم اون کیه. از کجا بفهمم کدوم یکی از آدمایی که از اون آپارتمان میان بیرون همون شب بیدار همیشگیه؟ همیشه یک ساعتی باقی مونده به اذان، صدای خش خش آرام بخش جاروی یه رفتگر می‌اومد. اونوقت ما جفتمون می‌اومدیم پشت پنجره و نگاش می‌کردیم. ــ آره! آرام بخش! اگه تو هم تو اون سکوت ترسناک بودی می‌فهمیدی حق دارم که بگم آروم کننده است ــ اما حالا... نخندی‌ها! این پرده‌ی جدید اتاق شده دردسر... نمی‌شه بی دردسر کنارش رفت و هر وقت دلت خواست پرده رو بکشی کنار و یواشکی زل بزنی به آدمایی که حواسشون نیست یکی داره از این بالا نگاشون می‌کنه. حتی اگه اسمش رو بذاری فضولی قبوله! راستی تلخون اون پسره رو یادته؟ یادته یه شب نزدیکای ساعت 3  صبح بازم رفتم پشت پنجره؟ اومده بود از آپارتمان‌شون بیرون و داشت با موبایل حرف می‌زد؟ یادته؟ یادته چه قدر نگاش کردم؟ غصه دار بود. با کی حرف می‌زد فکر می‌کنی؟ حتی ساعت 3 صبح هم هیچ اتفاقی نمی‌تونه یکی رو این قدر دلگیر کنه. آره. بهم بخند. بگو دختر تو چه ساده‌ای! لابد دوست دخترش بوده. تو چرا این قدر... ولی من کاری ندارم چرا، فقط یادمه که غصه دار بود. من هم اون شب دلم گرفته بود و دیدن یکی که مثل خودم شب رو با دل گرفته می‌گذروند خوشوقتی بزرگی بود. بدجنسم، نه؟ خیلی نگاش کردم ولی باز هم نشسته بود. حتی وقتی حرفش تموم شد... این قدر نشست تا من بالاخره رفتم بخوابم. راستی همون طور که قبلا هیچ وقت ندیده بودمش، بعد از اون هم دیگه ندیدمش! بهم نخند تلخون!

بگذریم. رویاهام رو بگم برات؟ این شبا زیاد خواب می بینم. یعنی عجیبه که این شبا خوابام یادم می‌مونه. دیشب خواب یه آدم دوست داشتنی رو دیدم. دعا کن واسه سلامتی نی‌نی هایی که توی راه داره. بسه واسه امروز. فردا شاید خوابام رو تعریف کردم واست. فقط بگم که خواب دیشب به دلم انداخت برم و هنوز یه هفته نشده دوباره کتاب سینوهه رو از کتابخونه بگیرم. ببینم این دفعه می‌تونم تمومش کنم یا نه. خب مشکلم اینه که نمی‌تونم این جور کتابا رو هضم کنم. کتابایی که لازمه‌ی فهمیدنش دونستن فرهنگ  نویسنده باشه. حتی اگه اون کتاب کلیدر باشه، ارباب حلقه ها یا  دزیره باشه یا حتی سینوهه! اینا اسم تنها کتاب‌هایی که من نتونستم تا آخر بخونمشون. ولی همه کتابخوان‌های حرفه‌ای و حتی خیلی از کتابخوان‌های مبتذل!!! هم اونا رو خونده. حتی اگه همه دنیا هم بهم بگن تاسف داره! من بازم می گم نمی‌تونم این کتابا رو بخونم! بخند به هذیون های من، تلخون!



  • کلمات کلیدی :


  • [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com