سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 140156

  بازدید امروز : 19

  بازدید دیروز : 8

شب نوشته‏های تلخون

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

 

درباره خودم

شب نوشته‏های تلخون
تلخون
هر کی خوابه خوش به حالش/ما به بیداری دچاریم.

 

لینک به لوگوی من

شب نوشته‏های تلخون

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

بایگانی

شب‏نوشته‏های 85
شب‏نوشته‏های 86
شب‏نوشته‏های 87
شب‏نوشته‏های 88
شب‏نوشته‏های 89

 

اشتراک

 

 

نژاد پرستی علمی!

نویسنده:تلخون::: سه شنبه 85/5/10::: ساعت 9:41 صبح

به نام خدا

نژاد پرستی علمی!!!

ای مردم،ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید.(این ها ملاک امتیاز نیست بلکه)گرامی ترین شما نزد خداوند با تقوا ترین شماست، خداوند دانا و آگاه است.(سوره حجرات_آیه 13)

 

نژاد پرستی علمی در حقیقت استفاده از علم برای حمایت و توجیه کردن عقاید نژاد پرستانه است.

استفاده از علم برای توجیه نظرات معتقدان به تبعیض نژادی، دست کم به اوایل قرن 18 برمی گرده.اما بیش ترین تاثیرش در نیمه قرن 19 خودشو نشون داد.

نظریه  Nott و  Gliddon یکی از نمونه های کلاسیکی است که در نژاد پرستی علمی مطرح شده.

  Nott and Gliddon"s Indigenous races of the earth (1857)از یک تصویر سازی ِ ذهنی ِ  گمراه کننده استفاده کرد تا به افکار عمومی تلقین کنه که نژاد سیاه پوست را اگر بخواهیم رتبه بندی کنیم در جایگاهی بین سفید پوستان و شامپانزه ها قرار می گیره.!!!

البته دلیلشون هم قابل توجهه.اونا این حرف را از روی شکل و حالت جمجه سیاه پوستان می زدن.

به زاویه جمجه ها در هر سه حالت توجه کنید:

 

متن اصلی برگرفته شده از :http://en.wikipedia.org/wiki/Racism                              ترجمه:تلخون 

قصد من از ثبت این نوشته اینه که وقتی که خوب نگاه می کنم می بینم گاهی اوقات چه قدر راحت عقایدمون باعث می شه که از هر چیزی برای دفاع ازشون استفاده کنیم و ذهنمون رو اون قدر چفت و بست می کنیم که هیچ حقیقت دیگه ای نتونه بهش راه پیدا کنه.

بی شک،گفته ی خداوند از هر سند و مدرکی برای اثبات اینکه هیچ نژادی بر نژاد دیگر برتری نداره محکم تره،دوباره و با دقت بیش تر بخونید:

ای مردم،ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید.(این ها ملاک امتیاز نیست بلکه)گرامی ترین شما نزد خداوند با تقوا ترین شماست، خداوند دانا و آگاه است.(سوره حجرات_آیه 13)

یکی از دلایل خداوند برای آفرینش متنوع انسان ها،در الوان و هیات های مختلف شناسایی از همدیگه است.اگه همه مثل هم بودیم ...؟

مدتی پیش یه شعری توی روزنامه خوندم که کاملا مرتبط با موضوع این نوشته است،اون شعر رو یک کودک آفریقایی سروده بود و به عنوان شعر سال 2005 هم کاندید شده بود.

When I born,I Black;من وقتی متولد می شم،سیاه هستم.

When I grow up,I Black; وقتی بزرگ می شم سیاهم.

When I go in sun,I Black;  وقتی زیر آفتاب می رم،سیاهم.

When I scared,I Black;وقتی بدنم زخم می شه،سیاهم

When I sick,I Black;وقتی بیمار می شم،سیاهم

When I die,I still Black…  و وقتی می میرم،هنوز سیاهم.

And you white  fellow, و تویی که سفید پوستی

When you born,you pink;وقتی به دنیا می یای، صورتی هستی

When you grow up,you white;وقتی بزرگ می شی،سفیدی

When you go in sun,you red ;وقتی زیر آفتاب می ری قرمزی

When you cold,you blue;وقتی سردته آبی می شی

When you scared,you yellow;وقتی زخمی می شی زردی

When you sick ,you green;وقتی بیمار می شی سبزی.

And  When you die,you gray…و وقتی می میری،خاکستری رنگی.

And you call me colored?!!و تو منو رنگین پوست خطاب می کنی؟!!



  • کلمات کلیدی :

  • هدیه تولد

    نویسنده:تلخون::: یکشنبه 85/5/8::: ساعت 5:0 صبح

     

    به نام خدا

    حدودا 10 روز پیش بود که داشتم رادیو گوش می کردم.مجری برنامه،در شروع کار جمله جالبی را گفت.اون قدر جمله اش به دلم نشست،که عمیقا لبخند زدم.

     

    حالا همون جمله را(با اینکه اصلا مربوط به تولد نبود) کادو پیچ می کنم و به عنوان هدیه تولد تقدیمش می کنم به تو که امروز به دنیا اومدی...

    معتقدم که خیلی مهمه  بفهمیم که اصلا چرا تولد دیگران را بهشون تبریک می گیم؟من می گم این تبریک، یه جورایی باید به خودمون باشه.باید به خودمون بابت تولد و حضور اون آدم تبریک بگیم.این جوریه که اون طرف متوجه می شه علت مبارک بودن تولدش،دقیقا چیه.

    امیدوارم حرفام خیلی پیچیده نشده باشه.

    اینم هدیه تولد به تو که 8 مرداد به دنیا اومدی:

    ...،خوش حالم که معاصر و هم دوره و هم زمان با تو هستم.

    {معنی جمله را امیدوارم رسونده باشم؛یعنی چه خوب که مثلا من سال 1300 به دنیا نیومدم.و چه عالی که من هم، توی عصر و دوران تو هستم و شانس آشنا شدن با تو رو داشتم.}

    از این به بعد،می خوام به همه،به جای تبریک تولد با جمله مسخره ی:تولدت مبارک! با همون جمله مذکور تبریک بگم.

    برای تویی که 8 مرداد به دنیا اومدی هم قشنگ ترین آرزوها را دارم...



  • کلمات کلیدی :

  • "تنها صداست که می ماند"

    نویسنده:تلخون::: جمعه 85/4/30::: ساعت 4:33 عصر

    "تنها صداست که می ماند"

    به نام خدا

    من به صدای اطرافیانم و نحوه گویش شون خیلی دقت می کنم.تقریبا تکیه کلام ها و لغاتی که اطرافیانم ازشون استفاده می کنند را خوب می شناسم.برای همین اگه مثلا با یکی از دوستانم چت کنم و اون تصمیم بگیره خودشو جای یکی دیگه از دوستام جا بزنه خیلی زود متوجه می شم.

    متاسفانه یا خوشبختانه،توی خیابون هم ترجیح می دم به چهره آدم هایی که از کنارم رد می شن نگاه نکنم و نگاهم را در حدی پایین می یارم که مجبور نشم ارتباط چشمی برقرار کنم.واسه همین "صدا" و طرز صحبت کردن آدم ها  و البته چه طور راه رفتنشون بیش تر به چشمم می یاد.

    وقتی هم دارم یه فیلم خارجی نگاه می کنم،بیش تر از موضوع داستان،جذب "دوبله" می شم.و اعتراف می کنم که خیلی هیجان انگیز تر از خود فیلم،دوبله ی فیلمه.

    اگر شما هم دیده باشید که دوبلورها چه طور فیلم را دوبله می کنند،احتمالا هیجان منو راجع به این قضیه درک می کردید.

    بارها این جمله را شنیدم و خیلی هم بهش اعتقاد دارم:

    "تنها صداست که می ماند"

    نمی دونم،شاید به خاطر همین دقت کردنم در چگونگی صحبته که خیلی ها بهم می گن لحن صحبت کردنم باعث آرامششون می شه.

    از صداهایی که توی ذهنتون موندگار شده بهم بگین...



  • کلمات کلیدی :

  • انسانیت،لباس جدید پادشاه

    نویسنده:تلخون::: پنج شنبه 85/4/29::: ساعت 3:41 عصر

    به نام خدا

    احتمالا شما هم داستان "لباس جدید پادشاه"را خوانده اید.داستان از این قرار بود که چند نفر خیاط تصمیم می گیرند در ازای مقدار زیادی پول برای پادشاه طماع لباسی بدوزند که آدم های احمق از دیدنش عاجز باشند...خیاط ها شروع به کار می کنند! اما از آن جا که چنین پارچه ای حقیقتا وجود نداشته،نه پادشاه و نه هیچ یک از نزدیکانش نمی توانستند لباس را ببیند،و از ترس اینکه ممهور به مهر حماقت شوند هیچ نمی گویند و از لباس خیالی به و به چه چه کنان تعریف می کنند...

    لباس که آماده می شود؛ شاه لباس خیالی را به تن می کند تا جلوی مردم به نمایش بگذارد...در میان تحسین و تمجید مردم،ناگهان کودکی به سخن می آید که :پادشاه لخت است.چرا او چیزی نپوشیده؟ و بالاخره مردم جرات می کنند و دنباله ی حرف کودک را می گیرند و...

    حالا،در عصر ما،"انسانیت"حکم همان لباس را دارد.خیاط ها زیر گوش ما می خوانند که اگر تو این همه انسانیت و بشر دوستی را نمی بینی پس احمقی. و همه ما برای اینکه محکوم به حماقت نشویم، هیچ نمی گوییم که:آدم ها!وجود انسانیت میان مردم دروغی است که با گفتنش اول از همه خودمان را زیر سوال برده ایم...

    کاش کودکی پیدا شود که به مردم زمانه ی من بفهماند :

    مهم نیست که اسراییل است که دارد می تازد یا لبنان،یا فلسطین.

    مهم مردم اند.

    دیدن اشک یک فلسطینی به اندازه دیدن گریه یک اسراییلی ناراحتم می کند.

    کاش کودکی پیدا شود که به مردم زمانه ی من بفهماند :

    به جای اینکه فکر جنگ باشیم،کاش می توانستیم برای صلح کاری بکنیم.



  • کلمات کلیدی :

  • قهر

    نویسنده:تلخون::: دوشنبه 85/4/19::: ساعت 12:10 عصر

    به نام خدا

    نمی دونم شماها چه جوری قهر می کنید؟

    اما من اگه با کسی قهر کنم اصلا باهاش حرف نمی زنم.حتی اگه سه-چهار روز هم طول بکشه...( نمی ذارم بیش تر طول بکشه)شاید فقط واسه رفع احتیاج چند کلمه معمولی ... اما اون قدر بی احساس حرف می زنم که فکر کنم از...

    بدی قهر کردنم این جاست که دلم نمی یاد بیش تر از دو سه روز ادامه پیدا کنه و همیشه این منم که می رم آشتی.

    من نمی ترسم از این که از خواسته های بچگانه ام حرف بزنم.نمی ترسم از اینکه بگم گاهی اوقات دلم می خواد واسه یه بار هم که شده طرف مقابل بیاد آشتی کنه.

    این همه من در مواقعی که اون باید می اومد جلو، سراغش رفتم...یه بار هم اون بیاد. چه تقصیر از من باشه یا نه.

    یک دوست داشتم که همیشه می گفت:اگه یه رابطه دوستی به هم بخوره،هر دو نفر دقیقا پنجاه_پنجاه مقصرند.

    اون دوستم الان دیگه با من دوست نیست...نمی دونم هنوز هم معتقده که هر دو به یه اندازه مقصر بودیم یا اینکه...

    الان هشت روزی هست که من با همه قهرم.با هــــــــــــــــــــــمــــــــــــــــــــــــــــــــه!

    حتی با خودم.

     اما امروز می خوام مدل قهر کردنم را عوض کنم.تا حالا اگه قهر می کردم ،حرف نمی زدم اما مدام می نوشتم و لا به لای همین نوشته ها بود که خودم برای خودم بهونه آشتی کردن را پیدا می کردم و همه چیز درست می شد.اما حالا تا وقتی که بهونه آشتی خودش پیدا نشه دیگه نمی نویسم.نه توی "تلخون" نه هیچ جای دیگه.

    کاش می شد بفهمم الان چه ذهنیتی از من پیدا کردین؟

    یه دختر،که ترجیح می ده هنوز مثل 5-4 سالگی موقع قهر کردن پا بکوبه روی زمین و حرف نزنه ...

    یا اینکه دارین پیش خودتون می گین اقتضای سنشه.شما سن منو می دونید؟

    تا پیدا شدن بهونه واسه آشتی کردن..."خدا"حافظتون باشه...



  • کلمات کلیدی :

  • یک بسته دل

    نویسنده:تلخون::: شنبه 85/4/17::: ساعت 11:19 عصر

    به نام خدا

    این داستانی را که دارم تعریف می کنم شما بذارید به حساب اینکه از زبون یه آدم فضایی روایت شده.این آدم اصلا وجود خارجی نداره و تا زمانی هم که دنیا تا این اندازه در صلح و محبت و آرامش و امنیت و عشق و دوستی به سر می بره هرگز وجود پیدا نمی کنه،آدم فضایی بهم گفته که این قصه را نه برای جلب توجه نه برای جلب ترحم و نه با هیچ قصد خاص دیگه ای تعریف می کنه فقط چون دلش گرفته می خواد حرف بزنه.توی دنیایی که همه عین رادیو فقط حرف می زنن و گوش نمی کنن چه ایرادی داره یکیشون هم آدم فضایی باشه؟

    ***

    این روزهای کشدار تابستون داره دیوونه ام می کنه

    همیشه از تابستون متنفر بودم...همیشه...از این روزای طولانی.گاهی اوقات تا 2 هفته صدای زنگ تلفن توی خونه مون بلند نمی شه...

    دلم لک زده برای زنگ آیفون...برای مهمونای سر زده...(گرچه ما به علت ازدیاد اعضای خانواده و فامیل !!!!!!!!!!و محبت فراوان همون تعداد باقی مانده تابستون و زمستون واسمون فرقی نمی کنه.کلا آیفون ما یک وسیله تزیینیه)

    این روزا هر جا که می رم هر خانم قد کوتاه چادری و مسن،منو یاد مادربزرگم می اندازه...گاهی اوقات دوست دارم برم پشتشون و چادرشون را بکشم و بعد ببینم مادربرگم زیر چادره...

    هر عمه ای یادآور عمه ی منه،هر عمویی،هر مادربزرگی،هر خاله ای...

    این روزا دارم یاد می گیرم که اگه دلت می خواد وقتی یاهو مسنجر را باز می کنی چند تا آف دوستانه داشته باشی باید تعداد" اَد فرندهات"  60-50تایی باشه...چون با 6-5 تا فقط می تونی هفته ای دوبار یه پیغام" سند تو آل "داشته باشی

    این روزا دارم می فهمم اگه می خوای وبلاگت روزانه بیش تر از 6 نفر بازدید کننده داشته باشه باید به وبلاگ هر کسی که می تونی سر بزنی و واسه همه هم پیغام بدی:ببخشید شما اگه با تبادل لینک موافقید بهم اطلاع بدین...

    اینجا همه واسه هم بده بستونی کار می کنن

    تازگی ها داره دو زاریم می افته اگه می خوای بحثی که توی یه کلوب مطرح کردی جوابی از طرف دیگران داشته باشه باید لیست دوستانت را به صد تا افزایش بدی تا اونا برای اینکه تو هم بعدا سراغشون بری، بیان و یه حرفی بزنن...

    تازگی ها داره حالیم می شه همه اونایی که تا حالا هم فکر می کردی دوستت بودن بهت نمی تونن کمکی بکنن...آخه اونا آدمای خیلی مهم تری را سراغ دارن تا بهشون سر بزنن.مگه اینکه دنبال یه دوستی بگردی که هم جنست نباشه.شاید اون موقع اوضاعت فرق بکنه...

    این روزها زمونه داره منو به این باور می رسونه که تنــــــــــــــــــــــهــــــــــــــــــــــــام گرچه همین باور تنهایی تنها چیزی بوده که تموم این مدت سرپام نگه داشته...زبونمو کوتاه نکرده و جلوی حرف زدنام رو هم نگرفته اما باعث شده دووم بیارم.

    اما حالا دارم به عمقی از تنهایی می رسم که ترسناکه.نه برای خودم.من برای دیگران می ترسم.چون تاثیر این تنهایی اون قدر وحشتناک هست که بقیه رو بسوزونه...من که توی این تنهایی دارم حل می شم هیچی اما بقیه هم با من سقوط می کنن

    این روزا و خیلی از روزهای قبل،هیچ جا پذیرفته شده نبودم.

    بعضی جاها واسه اعتقاداتم،

    بعضی جاها که اعتقاداتم هم پذیرفته شده بود،خودم پذیرفته نشدم...

    یه جاهایی به خاطر سنّم،

    یه جاهایی به خاطر تلخ بودن سکوتم،

    بعضی وقتا به خاطر نگاه خالی از احساسم

    یه موقع هایی به خاطر تفاوت با همسن هام.

    نه بین هم سن ها،چون من اکثر اوقات عین اونا نیستم...

    نه بین بزرگتر ها،چون اونا همیشه به فکر هم رده و هم سن های خودشونن و کوچیکترها را حساب نمی کنن

    نه بین کوچیکترا،چون تحملشون را ندارم...

    نه بین دوستام،چون اونا همیشه دوستان مهم تر دیگه ای دارن

    نه بین خانواده و فامیل،چون همیشه ساز ناکوک می زنم...

    نه پیش خدا،حتــــــــــــــــــــــــــــــــــــی پیش خدا هم نه!

    ***

    آدم فضایی حسابی آب روغن قاطی کرده...

    اما این بار هم هر دو به معجزه زمان اعتقاد داریم...زمان همه چیز را از یاد می بره... شاید هیچ مشکلی را حل نکنه اما فراموشی می یاره...

    گاهی اوقات فراموشی بهترین جواب برای سوالای بی شمار آدم فضاییه.

    _______

    خدایا،کاش آدمی بفرستی که فرشته باشد،

    هدیه برایم یک بسته دل بیاورد که این دل تنگ را رها کنم...

    کاش!



  • کلمات کلیدی :

  • از زندگی آموختم...

    نویسنده:تلخون::: جمعه 85/4/16::: ساعت 6:43 عصر

    به نام خدا

    خدایــــــــــــــا!

    .

    .

    .

    یک بغض ایستاده پشت گلویم تا برسد آن لحظه ای که بتواند غافل گیرم کند و با هجوم اشک هایش آوار بریزد سر دل بیچاره...

    همان که گناهی ندارد ...

     

    از زندگی آموختم... اگر کسی مرا دوست داشته باشد هرگز به پای علاقه ی من به خودش نمی رسد.

     

    از زندگی آموختم... انسان ها فقط در شرایطی به تو احترام و علاقه نشان می دهند که کاری به کارشان نداشته باشی

     

    از زندگی آموختم...بزرگترین توهینی که می توانست به من بشود را یک سال است دارم می شنوم.

     

    از زندگی آموختم... تا به حال کسی نبوده که بتواند در اولویت بندی دوست داشتنی های زمینی اش،مرا در رتبه اول قرار دهد.

     

    از زندگی آموختم... سکوت آزاردهنده ترین پاسخ در جوابِ نامه ای چند صفحه ای یا صحبتی چند ساعته است.

     

    از زندگی آموختم... اکثریت مردم نمی فهمند که چه می گویی و آن تعداد باقی مانده هم" جسته و گریخته" می فهمند.

     

    از زندگی آموختم...اگر حرف زدن برایت مشکلی را حل نکرد،پس مطمئن باش سکوت هم کاری نمی کند...تنها راه "خفه خون گرفتن" است!

     

    از زندگی آموختم... بزرگترین وابستگی ات،بزرگ ترین وارستگی ات را سبب می شود.

     

    از زندگی آموختم... بدترین خیانت در ذهن بدترین دوستت شکل گرفته اما به دست بهترین دوستت صورت می گیرد.

     

    از زندگی آموختم... وقتی از تو می پرسند بهترین دوستت کیست باید سکوت کنی... می دانی که!دروغ گفتن گناه دارد.

     

    از زندگی آموختم... وقتی تنها یک پیاده روی ممتد در آخرین ساعات شب و در اوج سکوت،تنها چیزی است که به تو آرامش می دهد،پس همیشه نا آرامی.

     

    از زندگی آموختم...

     

    شما از زندگی چه چیزی آموختید؟



  • کلمات کلیدی :

  • <      1   2   3      >

    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com