سلام.
من تاحالاانجيل نخوندم...يعني راستشو بخواي يه حس هايي مثل اونايي که گفتي ويه حس هاي ديگه اي که تو نگفتي و من دارم مانع شده...ته تهش ميشه گفت يه جور ترس!شايد اين کاررو کردم...هروقت حداقل ورقش زدم نتيجه شو بهت ميگم!---دوستي هاي دبيرستان به ندرت تکرا ميشن...بايد خيلي خوش شانس باشي که شبيه اون دوستي ها رو توي دانشگاه تجربه کني...اينو از خيلي ها شنيده بودم و حالابهش يقين دارم...---به شدت دلم ميخواد برم لوازم التحرير بخرم...به شــــــــــــــدت!!!اگر اين روزهاي خفن پرمشغله ي آخرتابستونم امون بده حتما يه سرمصلي ميزنم...فرداهم که روز آخرشه :-(---آخ گفتي!منم کل ماه رمضون رو تا بعداز نماز صبح بيدار بودم ولي همين که ماه رمضون تموم شد و ساعت 12ديگه آفم و 9صبح اتومات بيدارم!توجه کن که 9براي کسي که 1و2 از خواب بيدار ميشد يعني کلـــــه سحر!!!من برعکس تو تقريبا مطمئنم بابرنامه ي اين ترم اين تغييرات موندگاره!حداقل تا ترم بعد!---همه چي بوي پاييز ميده...هواي ابري از همه بيشتر...ومن همچنان پاييز رو دوست ندارم!