ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 

سلام.

من تاحالاانجيل نخوندم...يعني راستشو بخواي يه حس هايي مثل اونايي که گفتي ويه حس هاي ديگه اي که تو نگفتي و من دارم مانع شده...ته تهش ميشه گفت يه جور ترس!شايد اين کاررو کردم...هروقت حداقل ورقش زدم نتيجه شو بهت ميگم!
---
دوستي هاي دبيرستان به ندرت تکرا ميشن...بايد خيلي خوش شانس باشي که شبيه اون دوستي ها رو توي دانشگاه تجربه کني...اينو از خيلي ها شنيده بودم و حالابهش يقين دارم...
---
به شدت دلم ميخواد برم لوازم التحرير بخرم...به شــــــــــــــدت!!!اگر اين روزهاي خفن پرمشغله ي آخرتابستونم امون بده حتما يه سرمصلي ميزنم...فرداهم که روز آخرشه :-(
---
آخ گفتي!منم کل ماه رمضون رو تا بعداز نماز صبح بيدار بودم ولي همين که ماه رمضون تموم شد و ساعت 12ديگه آفم و 9صبح اتومات بيدارم!توجه کن که 9براي کسي که 1و2 از خواب بيدار ميشد يعني کلـــــه سحر!!!
من برعکس تو تقريبا مطمئنم بابرنامه ي اين ترم اين تغييرات موندگاره!حداقل تا ترم بعد!
---
همه چي بوي پاييز ميده...هواي ابري از همه بيشتر...ومن همچنان پاييز رو دوست ندارم!

پاسخ

يعني عــــــــــــــــاشق اين كامل جواب دادنت شدم ها:-* / احتمالاً يكي از اون ترس هات اين نيست كه يه وقت اونقدر شيفته مسيح و تبليغات پيرامون مسيحيت بشي كه تغيير دين بدي و مرتد بشي؟(هيچ اجباري نيست به اين سوال جواب بديا!فقط چون اين هم يكي از ترس هاي ناگفته ي خودم در رابطه با خوندن انجيل بود گفتم شايد تو هم مثل من...)