وبلاگ :
شب نوشتههاي تلخون
يادداشت :
انجيل،وسطمين روز سال،گوسفند،صبح بيداري تلخون و باروني که باريد
نظرات :
3
خصوصي ،
7
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
اقيانوسي به عمق يک وجب
رفتم تو کليسا.يکي دوباري.دم موسسه زبانم بود.هواش خيلي سنگين بود.خيلي.اون جلوتر يه قالي اي تابلوي چيزي بود از حضرت مسيح و مادرش.انگار اون جلوتر بخار بود يا يه همچين چيزي.ننشستم اما ديدم يه دختري با تيپ کاملا معمولي نشسته و داره به روبرو نگاه مي کنه.