خودت را بکش...همین حالا!
به نام خدا
زندگی چیز عجیبیه!فهمیدن این مساله اصلا سخت نیست.چون همه مون باهاش درگیریم.
ولی درک اینکه بعضی ها چرا ترجیح می دن از این چیز عجیب فرار کنند یا شرشو کم کنن خیلی سخته.
از خودکشی حرف می زنم...
شاید خیلی اغراق نباشه اگه بگم توی یه برهه ای از زمان_وقتی فشار زیادی رو متحمل می شیم_همه مون به خودکشی به عنوان یه راه در رو(و نه راه حل) فکر کردیم.ولی اینکه چه قدر برای جامهی عمل پوشوندن بهش اقدام جدی کردیم،...الله اعلم!
به عنوان کسی که خودش هم توی یه دوره ای خیلی به این قضیه فکر می کرده_البته من نسبت به سایر افراد ی که چنین فکری می کنن خیلی بچه بودم...شاید دو سال آخر دبستان یا اول راهنمایی_ به این نتیجه رسیدم که تقویت باورهام تنها چیزی بوده که نجاتم داده.
البته این باورها فقط اعتقادات دینی نیست.حتی کافیه فرد باور کنه که توی خونوادش پذیرفته شده است.یعنی دقیقا عکس همون باوری که باعث شده فکر خودکشی کنه رو باید توش تقویت کرد...
اینکه اصلا چرا از خودکشی حرف می زنم به خاطر زیاد شدن اقدام به این عمل توی اطرافیانمه.اگه بخوام یه محدوده سنی بگم دقیقا دوره دبیرستان و شاید یه تعداد معدودی هم راهنمایی...
***
به این مکالمه100% حقیقی بین من و دو نفر دیگه توجه کنید:
.
.
.
س:فهمیدی پ چی کار کرده؟
من:چی کار کرده؟
س:خودکشی.
-پ آستینش را بالا می زند و متوجه زخم نسبتا عمیقی روی رگ دستش می شم –
من(با بهت غیر قابل توصیف):چـرا اون وقت؟
پ:می دونی چیه.از دست بابام.هی بهش می گم برام گوشی بخره،هی امروز فردا کرده آخرش برگشته می گه تو اصلا موبایل می خوای چی کار؟خستهام کرده از بس الکی حرف زده.تازه سیم کارتش رو هم خودم خریدم.
من:همین؟
تا آخر وقت با هیچ کس حرف نمی زنم.شاکی شدهام از آدمهای اطرافم!!!
برگشت:
پ دارد با آب و تاب شیوه خودکشی ناموفق و دردآورش با "ژیلت" را تعریف می کند. اون قدر با این جور آدمها برخورد داشتهام که بفهمم کی می خواد جلب توجه کند و کی واقعا توی زندگیش به گره کور برخورد کرده...
پ_که یک سال هم کوچکتر از من است_جز گروه اوله.البته چاشنی حماقت رو هم به اون حرکتش اضافه کرده
***
هفته بعد
س:پ دوباره خودکشی کرده.
من حتی سرم رو هم بالا نمی گیرم تا نگاهش کنم.خودش شروع می کند به توضیح.لا به لای حرفهایش می فهمم این بار برای جلب محبت دوست پسرش این کار را کرده.البته این بار با قرص.
و پسر مذکور هم برای اینکه مبادا دوست دخترش تنها بماند همزمان اقدام به خودکشی می کند.
اینکه چه طور زنده مانده اند بماند.
سکوت می کنم.فقط به مادر دختر فکر می کنم که چه طور متوجه شده دخترش در عرض دو هفته دو بار خودکشی کرده و باز هم هیچ کاری نمی کند جز سخت گیری بیشتر برای رفت و آمد دخترش!!!!!!!!!!!!
جدا تاسف می خورم.حتی مادر هم دخترش را جدی نگرفته.البته تا وقتی جنازه اش را نبیند...
*بچه ها شوخی شوخی به قورباغه ها سنگ پرت می کنند و قورباغه ها جدی جدی میمیرند...