من درخــــــــــــــــــــــــــــــتم.
تو...؟
انتخاب کن...
.
.
.
میتوانی پیچک باشی به دور پاهایم. آنقدر نزدیک باشی که نتوانم نفس بکشم.آنقدر نزدیک که بخشکانیام.
.
یا که گنجشک باشی...بیایی و بروی. اما لانهات توی دستهای من جا مانده باشد.هر بار امید داشته باشم بازگردی.
.
میتوانی میوهی نارسم باشی که از من جان میگیری، پخته میشوی.که روزی خواهی افتاد.خواهی رفت.
.
شاید حتی بتوانی نسیم نوازشگری باشی.در جانم، لابهلای برگها، لابهلای دستهایم بپیچی...جانی، امیدی دوباره بدهی و بروی سراغ درخت دیگری.باز هم من بمانم و آفتاب و آرزوی نسیم.
.
یا درخت مجاورم باشی...که ریشههایمان دور از چشم کلاغها به هم میرسد. در هم میتنیم.با هم جان میگیریم.با هم میمیریم...
.
.
.
من درخــــــــــــــــــــــــــــــتم.
تو...؟
انتخاب کن.