ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ اقيانوسي به عمق يک وجب 
رفتم تو کليسا.يکي دوباري.دم موسسه زبانم بود.هواش خيلي سنگين بود.خيلي.اون جلوتر يه قالي اي تابلوي چيزي بود از حضرت مسيح و مادرش.انگار اون جلوتر بخار بود يا يه همچين چيزي.ننشستم اما ديدم يه دختري با تيپ کاملا معمولي نشسته و داره به روبرو نگاه مي کنه.
شكلكات خيليييييييييييييييييييييييييييييييييييييي با مزن
+ شيوا 

من يه حــــــــــــــــــــــــــالي از تو بگيرم سارا!!!

فقط منتظر باش!

يعني يه جــــــــــــــــــــــوري آبروتو مي برم که نفهمي از کجا خوردي!!!

پاسخ

آدم خوب نيست كينه اي باشه!چرا حالا؟

يه معلم تو دبيرستان داشتيم خير سرش معلم ديني بود ، ميگفت : مسيحي ها رو بايد سوزوند اينا کافرن اينا منافقن و .... هزارتا انگ بهشون ميزد . اما من الان ميگم : بايد مسلمون هايي رو سوزوند که ادعاي مسلموني ميکنن و به اسم اسلام هر کاري هر انجام ميدن . من ميگم همه ي اديان يه چيز رو ميگن ، تاکيد دارن "آدم" باشيم و بنده ي واقعي خدا ! تصورات اشتباه ما از اديان ديگه و يا اديان ديگه از ما هم به نظرم تا حد زيادي به اين قضاوت سريع ما بدون تحقيق و سياست دولتمردان برميگرده !

پاسخ

...

سلام.

من تاحالاانجيل نخوندم...يعني راستشو بخواي يه حس هايي مثل اونايي که گفتي ويه حس هاي ديگه اي که تو نگفتي و من دارم مانع شده...ته تهش ميشه گفت يه جور ترس!شايد اين کاررو کردم...هروقت حداقل ورقش زدم نتيجه شو بهت ميگم!
---
دوستي هاي دبيرستان به ندرت تکرا ميشن...بايد خيلي خوش شانس باشي که شبيه اون دوستي ها رو توي دانشگاه تجربه کني...اينو از خيلي ها شنيده بودم و حالابهش يقين دارم...
---
به شدت دلم ميخواد برم لوازم التحرير بخرم...به شــــــــــــــدت!!!اگر اين روزهاي خفن پرمشغله ي آخرتابستونم امون بده حتما يه سرمصلي ميزنم...فرداهم که روز آخرشه :-(
---
آخ گفتي!منم کل ماه رمضون رو تا بعداز نماز صبح بيدار بودم ولي همين که ماه رمضون تموم شد و ساعت 12ديگه آفم و 9صبح اتومات بيدارم!توجه کن که 9براي کسي که 1و2 از خواب بيدار ميشد يعني کلـــــه سحر!!!
من برعکس تو تقريبا مطمئنم بابرنامه ي اين ترم اين تغييرات موندگاره!حداقل تا ترم بعد!
---
همه چي بوي پاييز ميده...هواي ابري از همه بيشتر...ومن همچنان پاييز رو دوست ندارم!

پاسخ

يعني عــــــــــــــــاشق اين كامل جواب دادنت شدم ها:-* / احتمالاً يكي از اون ترس هات اين نيست كه يه وقت اونقدر شيفته مسيح و تبليغات پيرامون مسيحيت بشي كه تغيير دين بدي و مرتد بشي؟(هيچ اجباري نيست به اين سوال جواب بديا!فقط چون اين هم يكي از ترس هاي ناگفته ي خودم در رابطه با خوندن انجيل بود گفتم شايد تو هم مثل من...)
+ الابسينتون 

منو ميگن منو ميگن

واي واي يعني من بودم

ولي قبول نيست ما يه کار هيجان انگيز ديگه هم کرديم که من تا آخر روز بهش خنديدم.حتي الان هم دارم مي خندم.

ولي حالا که فهميدم اينقدر دوسم داري ديگه نميرم تصميم گرفتم بمونم اينجا بر دستت بيام دانشگاتون رو بهم بريزم.خوبه ها

پاسخ

بله!بله! آلابسكينتون رو ميگم:-)اون قضيه ديگه رسماً يه جوك بود.دوستان ماجرا از اين قراره كه ما يه وسيله اي!!! كه خيليييييي وقت بود آلاله دنبالش بود رو بالاخره پيدا كرديم!فروشنده ميگفت 11 هزارتومن ميفروشه و آلاله گفت بيشتر از 2 هزار تومن نميده!بعد از چند دقيقه چونه زدن 2 تومن بهمون فروختش! باورتون ميشه ما يه جنس 11 هزارتومني رو 2 تومن خريديم؟!نه واقعا آخه چه قدر قيمت ها روي هواست!
+ شيوا 

واي باران باران باران....

شيشه ي پنجره را باران شست....

از دل من اما....؟

پاسخ

پس اين دفعه تصميم داري از آخر تيكه تيكه بخوني بياي كامنت بذاري؟